دخترای من

کیانا و نی نی کوچولو...

کیانا دخترم...شما که 10 ماهه بودی مامانی فهمید دوباره بارداره...خیلی غصه خوردم اخه شما هنوز کوچولو بودی فدات بشم نیاز بیشتر به توجه داشتی...خیلی گریه کردم و البته یه کارایی هم کردم تا نی نیه توی دلم بره..ولی خدا رو شکر خدا جون نخواست و نی نی موند تو شکم مامانی و شما شدی آبجی بزرگه... دخترم الان آنیل خواهرت 2ماهش تموم شده و تو عاشقشی...از خواب که بیدار میشی و انیل رو میبینی همچین خوشحال میشی که نگووو قربونتون بشم من... میری و میای فقط بوسش میکنی و در میری  راستی یه شیطنت هایی هم داریا ناقلا خانوم...بعضی وقتا که داره پستونک میخوره میری پسی شو در میاری و انیل و به گریه میندازی...وای وای ...
29 مهر 1392

کیانای من..

کیانای من..عشقم...خیلی زود بزرگ شدی مثل اینکه همین دیروز بود 24 دی سال90 شب رفتیم بیمارستان صولت و ساعت 10 شب شما بدنیا اومدی... یادش بخیر....دخترم اگه بدونی 9ماه بارداری رو چه استرسهایی که برا سالم و به موقع به دنیا اومدن تو کشیدیم...و خدا رو شکر همونطورم شد و شما شدی دخمل شیرین مامان و بابا ... دخترم از وقتی بدنیا اومدی دیگه زندگی مونو تعطیل کردیم و شما شدی مشغله ی منو بابا جون از بس که گریه میکردی و نفخ داشتی دیگه وقت نمیکردم به کارای خونه و خودم برسم... خلاصه با هزاران هزار استرس و بد خوابی ها و ....الان شدی 22ماهه...الهی مامان قربونت بشه عزیزم ...
29 مهر 1392

کیانا جونم و آنیل جونم

سلام عزیزای مامان و بابا... امروز تصمیم گرفتم براتون یه وبلاگ مشترک درست کنم تا خاطراتتون رو توش ثبت کنم. ایشالا با کمک خدا از امروز شروع میکنیم ...
29 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترای من می باشد